آن روز، میلاد و رضا و شایان تصمیم گرفته بودند که فوتبال ایران و انگلیس را در سینما تماشا کنند. دیدن بازی به این مهمی آن هم بر پرده بزرگ سینما هیجان عجیبی داشت.
شایان میگفت: اگر همهی بچههای کلاس بیایند میتوانیم کل سالن VIP را مال خودمان کنیم و حسابی شلوغ راه بیندازیم. میلاد اما موافق نبود. میگفت: «شلوغ بشه بازی از دستمون در میره.»
خلاصه تعداد زیادی از بچههای کلاس با این تیم سه نفره همراه شدند و قرار شد ساعت سه بعدازظهر همگی درِ سینما جمع شوند.
سهیل هم خیلی دوست داشت که با بچهها به سینما برود اما با امتحان ریاضی فردا چه میکرد؟ از طرفی نگران بود به آنها بگوید که میخواهد درس بخواند مسخرهاش کنند.
به همین دلیل وقتی درباره برنامه سینما نظرش را پرسیدند سهیل فقط با لبخند گفت: «امیدوارم شب خوبی برایمان بشود.»
زنگ آخر که بهصدا درآمد بچهها با شور و هیجان از مدرسه بیرون رفتند تا برای برنامه فوتبالی سینما خود را آماده کنند. سهیل خیلی تعجب کرده بود که چرا هیچیک از بچههای کلاس حرفی از امتحان ریاضی فردا نمیزند؟
شاید امتحان کنسل شده و او خبر ندارد! یا شاید هم بچهها قبلا درسشان را خواندهاند و برنامه سینما را از پیش ریخته و تازه امروز به او گفتهاند!
فکر سهیل تا خانه هزار راه رفت اما وقتی به خانه رسید از بوی ماکارونی خوشمزهای که انتظارش را میکشید کل نگرانیهایش را فراموش کرد.
او نیمساعت بعد در حال خوردن ناهار، داستان فوتبال و سینما و امتحان را برای مادرش تعریف کرد و از تردیدش برای شرکت در این برنامه گفت.
مادر با شنیدن حرفهای سهیل به فکر فرو رفت و گفت: «پسرم! همیشه پیش از هر تصمیمی باید همهی ابعاد کار را ببینی و بسنجی و در نهایت برنامهریزی کنی.
بهنظر خودت دیدن فوتبال که بالاخره نتیجه آن را میفهمی اهمیت و لذت بیشتری دارد یا گرفتن نمره خوب از امتحان ریاضی؟ بههرحال، انتخاب با خودت است.»
سهیل سری تکان داد و گفت: «اما مامان! گاهی تصمیم گرفتن واقعا سخت است.» مامان جواب داد: «تصمیم درست گرفتن خیلی وقتها سخت است اما هر تصمیم خوبی میتواند ما را یک قدم به موفقیت نزدیکتر کند.
پس کوچکترین تصمیمها هم میتواند در زندگی ما مهم باشد.»
سهیل پس از ناهار مشغول حل نمونه سوالات ریاضی شد و تصمیم گرفت یک امروز، قید فوتبال را بزند. از اینکه نمره ریاضی را کم بیاورد و در کلاس انگشتنما شود خیلی دلهره داشت.
با خودش فکر کرد: «شاید بچهها برای امتحان ریاضی آمادهاند و مشکلی ندارند که چنین برنامهای چیدهاند! اما من باید خودم را به امتحان فردا برسانم.»
آن شب به تمرین ریاضی گذشت و سهیل فقط از طریق اخبار ورزشی نتیجه بازی را پیگیری کرد. اما روز بعد به محض ورود به کلاس، متوجه کسالت و بههمریختگی سر و وضع همکلاسیهایش شد.
با تعجب از رضا پرسید: «دیروز سینما خوش گذشت؟ اتفاقی افتاده! چرا همگی مانند لشکر شکست خوردهاید؟»
رضا با صدایی گرفته و نالان جواب داد: «دیروز از بس در سینما چیپس و پفک و پففیل و ساندویچ خوردیم و بالا و پایین پریدیم به خانه نرسیده، حال همهمان بد شد و تا نزدیک صبح، درمانگاه و سِرم و حال خراب...، نتیجه بازی را هم که فهمیدی!
الان هم اصلا برای امتحان ریاضی آمادگی نداریم. خلاصه خوشبهحال تو که کار درست را انجام دادی.»
سهیل با نگرانی به دوستانش نگاه کرد و یاد حرف مامان افتاد: «گرفتن تصمیم درست در زمان مناسب هنر است.»
امتحان ریاضی برگزار شد و بجز سهیل و مهدی که از لذت فوتبال، چشمپوشی کرده و وقتشان را به تمرین درسشان گذرانده بودند، نمرات بقیه بچهها اصلا تعریفی نداشت.
سهیل ظهر که خبر خوش نمره عالی خود را به مامان و بابا داد از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
مامان با دیدن برگه ریاضی، او را بوسید و بابت این آگاهی و فهم بالا در تصمیمگیری با قول درست کردن پنکیک شکلاتی برای عصرانه تشویقش کرد.
اما بابا برنامه خیلی جذابتری برایش داشت؛ جمعهی همان هفته، سهیل و بابا و عمو سه نفری لباس تیم مورد علاقه خود را پوشیده بودند و بوق به دست، روی سکوی تماشاگران در استادیوم از نزدیک و با کلی هیجان، شاهد بازی شهرآورد (دِربی)* و برد تیم خود بودند که به خاطرهای فراموشنشدنی برای سهیل تبدیل شد.
*شهرآورد (دربی): مسابقه فوتبالی را میگویند که بین دو تیم از یک شهر یا یک منطقه برگزار میشود.